غصــه نخــور ...راهم را عوض میکنم...تو فکر کن من نیستم...جنگل را برای تو ساخته ام...برای دیدارهای پنهانی تو...من کنار رودخانه میمانم...پاهایم را آویزان میکنم...تا دلتنگیهایم را درون رود بریزم...هوا بارانی دلم بارانی ...اما هوای تو بهاریست...چشمهایم را میبندم...صدای قناریهای عاشق...گوشم را نوازش میدهد...اما قلبم کجاست...چرا صدائی نمیشنوم...گویا مرده ام...آری قلبم ایست کرده...صدائی نمیشنوم...